من را ببخش پسرم...
دیروز دیالوگ فوق ناراحت کننده ی بین منو پسر چهار ساله ام اتفاق افتاد که بسادگی نمیشد ار کنارش رد شد...بر آن شدم تا جایی را برای نوشتن بیابم..
+مامان من اسباب بازی تانک جنگی میخواااام
_باشه پسرم اینکه گریه نداره که!الان منم تانک بخوام باس گریه کنم؟
+دختر بزرگا که با تانک جنگی بازی نمیکنن
_پس چیکار میکنن؟؟
+اونا ظرف میشورن و خونه مرتب میکنن......
پسرک چهار ساله و بی گناه من ، من را ببخش که ناخواسته با روش زندگیم اشتباه ترین نگرش رو نسبت به دختر بزرگا (زن )در تو پروراندم..من را ببخش که فکر میکنی زن یعنی شستن و سابیدن و مرتب کردن...
از تمام دخترکان نسل اینده ای که با پسرم برخورد میکنید پیشاپیش عذر خواهم....از تمام پدر مادرهاییکه این دخترکان را با جون دل و خون دل بزرگ میکنید عذر خواهم...
پسرم منو ببخش که هر وقت مطالعه کردم و درس خواندم پاسی از شب بود که تو پدرت خواب وبودید ببخش که سنگینی کارهای خانه نگذاشت بفهمی زن هم حق زندگی دارد حق مطالعه حق درس خواندن حق ورزش کردن خرید رفتن با رفقا خوش بودن....دارد.
مادر تو اما
ورزش میکند مطاله میکند خرید میرود میرقصد موسیقی گوش میدهد ....و امروز که تو نقش یک دختر بزرگ را فقط مرتب کردن خانه دیدی تازه فهمیدم چقـــــــــدر از کار خانه خسته ام...چقــــــــــــــــــــــدر از سرم زیاد است...
راستــــــــــــی پسرم پدرت کجاست؟؟؟؟؟؟؟